این حسین کیست که عالم همه دیوانهى اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانهى اوست
اى شعلهى فروزان، اى فروغ تابان، اى گرمابخش دلهاى خلایق! تو کیستى با این شکوه و جلال، با این شیرینى و دلنشینى، با این هیبت و اقتدار، با اینهمه لشکر دلبههمراه، با غلغلهى فرشتگان که در کنار موکب تو با آدمیان رقابت میکنند؟ تو کیستى اى نور خدا، اى نداى حقیقت، اى فرقان، و اى سفینةالنجاة؟ چه کردهئى در راه خدایت که پاداش آن خدائىشدنِ هر آن چیزى است که به تو نسبت میرساند؟ بنفسى انت، بروحى انت، بِمُهجَةِ قلبى انت، و سلام الله علیکَ یومَ وُلِدتَ و یوم اُستُشهِدتَ مظلوماً و یوم تُبعَثُ فاخِراً و مَفخَراً. ۹۳/۲/۲۹
بسیار خوب و با ذوق و سلیقه نوشته شده است؛ و با نگاه هنرمندانه و کنجکاو و نکتهیاب. خواندم تا ۹۳/۲/۲۸.
کتاب «پنجرههای تشنه» روز نوشتهای آقای مهدی قزلی از انتقال ضریح جدید امام حسین علیهالسلام از قم به کربلا در سال ۱۳۹۱ است و انتشارات سورهی مهر آن را منتشر کرده است.
دانلود نسخه موبایل | دانلود کیفیت پایین | دانلود کیفیت متوسط | دانلود کیفیت بالا
معرفی توسط khamenei.ir در ادامه مطلب
بفرمایید کربلا!
ماجرا از یک روز پاییزی در سال ۱۳۹۱ آغاز شد. آنجا که رضا امیرخانی با مهدی قزلی تماس گرفت و از او خواست با مسئولین کاروانی که قرار است ضریح امام حسین علیهالسلام را از قم به کربلا ببرد تماس بگیرد. تماس گرفتن و قرار ملاقات گذاشتن همان و با کاروان حسینی برای ثبت رخدادها رفتن هم همان.
سال ۱۳۹۱ شمسی، «کاروان ضریح امام حسین علیهالسلام» از «قم» به سمت «کربلا» راه افتاد و اتفاقاً در منزلهای متعددی توقف کرد. این بار اما توقف، به دلیل استقبال بینظیر مردمان دیار مختلف ایران از این کاروان بود. این رخداد اگرچه ممکن است در هر قرن فقط یک بار اتفاق بیفتد اما بخت با ما یار بود که دستاندرکاران انتقال ضریح تدبیر کردند و «راوی»ای همراه کاروان فرستادند تا لحظه به لحظهی ماجرا را آنگونه که «هست» بر روی کاغد بیاورد.
«پنجرههای تشنه»، حاصل روایتگری «مهدی قزلی» است از همین اتفاقی که شاید هر صد سال یک بار رخ میدهد. کتابی با «ادبیات ساده و بیغل و غش»، درست مانند تمام شخصیتها و کارکترهایی که در صفحه صفحهی کتاب میآیند و خود را به «ضریح حسین علیهالسلام» میرسانند و تبرک میجویند و میروند.
«اطراف ضریح کاملاً خلوت بود. مرد تعمیرکاری، که مغازهی مکانیکیاش همانجا بود با تعجب بیرون آمد و مات مات کمی نگاه کرد و وقتی فهمید ماجرا چیست، دوید توی خیابان. صورتش را شش تیغه کرده بود و تمام لباسهایش روغنی بود. خواست دستهایش را بگذارد روی شیشههای جلوی ضریح که خودش هم متوجه سیاهی و روغن روی دستهایش شد. دستهایش را پشت کمرش برد و صورت خیسش را گذاشت روی شیشه. آنطرفتر، دو آشپز از رستوران کنار خیابان بیرون آمده بودند، با لباسهای سفید کار و یکیشان فرصت نکرده بود کلاهش را هم بردارد. کمکم مردم جمع میشوند. تعمیرکار برای اینکه مردم به لباسهایش برخورد نکنند و روغنی نشوند، عقبتر ایستاده بود. حال خوبی پیدا کرده بود. روزیِ تعمیرکار از خیلیها مثل من بیشتر بود آن روز.»
«پیرمردی بسیجی از اهالی سیاهمنصور گریه میکرد و میگفت: «امشب را همینجا بمانید.» هیچکس هم نا نداشت به پیرمرد بگوید به چه دلیل نمیتوانیم بمانیم. از یکی از مسئولان استان خوزستان شنیدم که دو شبکهی ماهوارهای وهابی به نامهای صفا و نور بهشدت دارند روی مردم خوزستان و بهخصوص عربها کار میکنند و در شش ماه گذشته ۲۶ هزار تماس با آنها گرفته شده است. البته همان مسئول خیلی خوشحال بود و میگفت آمدن این ضریح کاسه و کوزهی همهی وهابیها را به دور ریخته است.»
این روزها که مصادف است با روزهای سنت پیادهروی اربعین، خواندن این کتاب برای کسانی که از قافلهی عزاداران اربعین جاماندهاند لطفی مضاعف دارد. از سال ۶۱ قمری تا سال ۱۳۹۱ شمسی، اگر چه فاصلهای هزار و چهارصدساله است، اما حسین علیهالسلام همچنان محور کون و مکان است.